رمان کوتاه ستاره رمان و دلنوشته ای ست که ارز دل گرفته شده ودر تاریکی مطلق شب روبروی شب تاریک پرستاره نوشته شده ور مجله بیابدون برای اولین بار در اختیار شما قرار داده شده است…
رمان کوتاه ستاره
همین لحظه که روی نیمکت نشسته ام انگار سیاهی کل شب مرا فراگرفته است دختری را در آسمان میبینم که گوی سرش را بر روی زانوهایش
خود خم کرده و موهای سیاهش را بر روی زانوهایش پهن کرده …همین لحظه و همین جا به چه چیز فکر میکند چقدر روشنایی در دل موهای خود پهن کرده نقطه های روشنی را از دوردست میبینم در گوشه کنار موهایش خانه هایی هستند که روشنایی آن بر روی موهای دخترک نقش مرواریدهایی را دارد که درحشندگی اش دراین تاریکی دیدن دارد حال چرا دخترک زانوی غم گرفته؟
شاید در روشنی های موهایش در آن خانه های روشن اتفاق هایی افتاده که او را اینقدر پریشان کرده کاش میشد آنقدر به ابن دخترک مو مشکی نزدیک بودم که تمام آن نقطه های روشن را میدیدم فقط کاش الان در همین لحظه که به این دخترک مو مشکی مینگرم سرش را بالا کند و زلف های مشکی اش کنتره های آسمان را بگیرد و روشنی چهره اش را ببینم ..درخشش چشمانش را نظاره گر باشم..ببینم که خوشحال است ..می خندد و از تمامی این شهر بوی خوشبختی به مشامش میرسد
میدانی دخترک مو مشکی شاید بهتر باشد برایت اسم انتخاب کنم دوست دارم ستاره صدایت کنم
چون دوست دارم همیشه درخشش شادی را در چهره ات ببینم ستاره عزیزم دوست نزدیکم حال که روبه رویت نشسته ام و نگاهت میکنم فکر میکنم چقدر شبیه خودم هستی آرامشی داری که تمام ظاهرت را فرا گرفته ولی میدانم شاید درونت تلاطمی باشد که کل شب را فرا گرفته
فک کنم اگر دستانت را بالا ببری و نزدیکم بیاوری بتوانیم هر دو دست های هم را بگیریم آن قدر دستانت به من قدرت دهد که مرا به دور خود بچرخانی و در این تاریکی مطلق شب مرا از تمام آن روشنایی های دوردست رد کنی و ببینم که چقدر به آنها نزدیکم شاید در این چرخشی که باهم داریم ستاره های آسمان را از نزدیک لمس کنم توهم برایم همانند آن ستاره هایی ولی ستاره قدرتمندستاره ای که مرا با خود به دل آسمان به دل تاریکی شب ببرد ..
باشد که همیشه کنارم باشی همینقدر زیبا و دلنشین
بیشتر بخوانید:متن عاشقانه